آفتاب قم

تبلیغاتــــ advertising

آخرین مطالب سایت آفتاب قم


سپاهان درب
کعبی: منظورم از آن برنامه، شب‌های فوتبالی نبود
رانت پنهان در بورس تهران
طنز؛ واقعا ۸۰۰ تومن؟

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است


با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو!
در حرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو


صورتم قطره قطره حس کرده است چادرت خیس می شود اما
به خدا گریه های من گاهی دست من نیست مهربان بانو


گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان، بانو


باز هم مثل کودکی هر سو می دوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژه ها آهو... گفتم آهو و ناگهان بانو..


شاعری در قطار قم- مشهد چای می خورد و زیر لب می گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو


شعر از دست واژه ها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو


این غزل گریه ها که می بینی آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده ام با همین جهان بینی، ای جهان من ای جهان بانو!


کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایلمن و تبار من است
زادگاه من و مزار من است مرگ یک روز بی گمان...


سید حمید رضا برقعی

کرامت صاحب خانه

آقای شیخ عبدالله موسیانی از حضرت آیت الله مرعشی نقل می کردند:

«شب زمستانی بود که من دچار بی خوابی شدم; خواستم حرم بروم; دیدم بی موقع است; آمدم خوابیدم و دست خود را زیر سرم گذاشتم که اگر خوابم برد، خواب نمانم.
در عالم خواب دیدم خانمی وارد اطاق شد .
قیافه او را به خوبی دیدم ولی آن را توصیف نمی کنم .
او به من فرمود: «سید شهاب! بلند شو و به حرم برو، عده ای از زوار من نزدیک است پشت در حرم از سرما هلاک شوند، آنها را نجات بده.»
ایشان می فرماید: «من به طرف حرم راه افتادم؛ دیدم پشت در شمالی حرم (طرف میدان آستانه) عده ای اهل پاکستان یا هندوستان (با آن لباسهای مخصوص خودشان) در اثر سردی هوا پشت در حرم دارند به خود می لرزند

در را زدم، حاج آقا حبیب که جزو خدام حرم بود با اصرار من در را باز کرد; من جلو افتادم و آنها هم پشت سر من وارد حرم شدند و در کنار ضریح آن حضرت به زیارت و عرض ادب پرداختند; من هم آب خواستم و برای نماز شب وضو گرفتم.

منبع: فروغی از کوثر، نشر زائر، ص 58-59

یا کریمة اهل البیت

عظمت شما را از آن جا فهمیدم

که هر چه از برادرتان خواستم

به شما حواله شد


همراهشون می رفتم ولی ته دلم راضی نبودم. یک بار نه، خیلی بیشتر گفتم: بریم شمال؟! مادرم لب گزید و پدرم رویش رو اون طرف کرد و سعید برادرم شروع کرد به تبیین. گفتم: بریم کیش؟! قبل از هر اتفاقی، خودم از برخورد ها فهمیدم....و رفتم توی اتاقم. و حالا بعد از قرنی بار و بندیل رو بستیم. راهی می شیم شیراز. به بهونه سیاحت و البته من می دونم زیارت هم خواهیم داشت. به قول بچه ها می ریم پابوس تخت جمشید!! ضبط ماشین داداش، از صبح یک بند توی گوشمون سخنرانی داره؛ حدیث، پشت آیه! یک خاور توضیح هم دنبالش. از «حرف حق» می گه... تا دل های مهر شده. من که باورم نمی شه. با این که سخنرانش معروفه،‌ولی این حرفش رو قبول ندارم. مگه کسی پیدا میشه که در مقابل حرف حق مقاومت کنه؟!


اذن دخول حرمتان را از برادرتان باید خواست

اندرونی حرم رضاست

حرمتان


کلیپ صوتی پهنه دریا

شعر از شاعر آیینی، برقعی

با نوای خود آقای برقعی

واقعا شعر زیبایی است...


قم

فعل امری بود

که قمی ها به شهرشان گفتند

پیش پای تو


این پست ثابت است....

الحمدلله خدا توفیق داد به بهونه مسابقه وبلاگ نویسی یه مقدار از فضایل و کرامات بانو بنویسم. خدا رو شکر توی مسابقه هم جزء منتخبین قرار گرفتیم.

به دلیل نقل مکان و دردسر ها و مشغولیت های اسباب کشی، دو سه هفته ای در خدمت دوستان نیستیم.

یا علی علیه السلام

التماس دعا

i> http://pnuna.avaxblog.com/
  • http://wp-theme.avaxblog.com/
  • http://niushaschool.avaxblog.com/
  • http://miiniikatahamii.avaxblog.com/
  • http://sheydaw-amirhoseiwn.avaxblog.com/
  • http://akhbar-irani.avaxblog.com/
  • http://tanzimekhanevadeh.avaxblog.com/