همراهشون می رفتم ولی ته دلم راضی نبودم. یک بار نه،
خیلی بیشتر گفتم: بریم شمال؟! مادرم لب گزید و پدرم رویش رو اون طرف کرد و
سعید برادرم شروع کرد به تبیین. گفتم: بریم کیش؟! قبل از هر اتفاقی، خودم
از برخورد ها فهمیدم....و رفتم توی اتاقم. و حالا بعد از قرنی بار و بندیل
رو بستیم. راهی می شیم شیراز. به بهونه سیاحت و البته من می دونم زیارت هم
خواهیم داشت. به قول بچه ها می ریم پابوس تخت جمشید!! ضبط ماشین داداش، از
صبح یک بند توی گوشمون سخنرانی داره؛ حدیث، پشت آیه! یک خاور توضیح هم
دنبالش. از «حرف حق» می گه... تا دل های مهر شده. من که باورم نمی شه. با
این که سخنرانش معروفه،ولی این حرفش رو قبول ندارم. مگه کسی پیدا میشه که
در مقابل حرف حق مقاومت کنه؟!
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .